Wednesday, December 2, 2009

محمود الاسلام

عزمم را جمع کردم که بنشینم پای صحبت های محمود...

"اینی که می گفتن ما می خوایم بمب اتم بسازیم اساسا خیلی بی منطق و مسخره ست!"
"چون ما خودمون اعلام کرده بودیم که نمی خوایم بمب بسازیم... بعله"
"ما که مثل اونا نیستیم که! ما همه چی مون روئه!"

تی-وی رو خاموش کردم...

"انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرديم و بطور قطع نگهدار آنيم"

الحق که رئیس جمهور لایقی داریم...

"و در سخنان محمود، نشانه هایی است، فقط برای آنانی که لا اقل یک لپه درک و شعور دارند..."

بعله

Tuesday, October 20, 2009

سر مقاله

ابتدا مي توانم توصيه كنم شما تك تك خوانندگان را رجوع كردن به سايت پارلمان نيوز يا هر منبع موثقي كه مي شناسيد؛ جهت تهيه ي نسحه اي از قانون به شدت اساسي جمهوري اسلامي ايران (!) و مطالعه ي آن كه دو ساعتي وقت از شما خواهد دزديد. بد معامله اي نيست؛ هست؟
1. نان؛ پنجاه درصد گران شد! = مهمترين و اساسي ترين جزء زندگي خوانواده ي ايراني پنجاه درصد گران شد. تعرفه ي برق چهارصد درصد افزايش يافت. جايي خواندم برق دومين كالاي اساسي سبد خانوار ايراني ست.
سوال: پيدا كنيد تاثير تورم بر پرتقال فروش را.
سپاه پاسداران سهام شركت ملي؛ (دقت شود؛) ملي مخابرات ايران را خريد.
سوال: آيا سپاه پاسداران انگيزه ي اقتصادي دارد؟ اگر نه؛ انگيزه ي سياسي و امنيتي داراد؟ اگر نه ديوانه است و پولش را دور مي ريزد؟
سوال ديگر: اصل صد و چهل و چهار قانون اساسي كه سالها سر تبيين و تنوير و تعيينش دعوا و كشمكش؛ در همين مجمع تشخيص مصلحت نظام (!) خودمان بود؛ يعني همين؟
لازم به ذكر است كه فعلا كليات طرح تحول اقتصادي و هدفمند كردن يارانه ها و (آمريكايي كردن اقتصاد ايران و همزمان شكستن كمر آمريكا و حذف اسرائيل از نقشه ي دنيا و غيره) به تصويب مجلس رسيده است.
كارشناسان اقتصادي حامي دولت از شكوفايي اقتصادي و كارشناسان اقتصادي غير حامي دولت از ركود و ورشكستگي اقتصاد ايران و تورم سه رقمي صحبت مي كنند.
سوال: سوالي نيست برادر. همه چيز واضح است.
ايران خودرو؛ بزرگترين توليد كننده ي اتوموبيل در خاورميانه در آستانه ي ورشكستگي است. فاميل رئيس دولت به مديريت عامل ايران خوردو منصوب مي شود.
سوال: براي جواب زير سوال بسازيد
جواب: ايرانخودرو ورشكست شد

2. ايران پيشنهاد آژانس بين المللي انرژي اتمي را در خصوص غني سازي اورانيوم در كشوري غير ايران و مورد توافق دو طرف پذيزفت.
سوال: در اين مدت هشت؛ نه سال؛ بعد تمامي تحريم هاي اقتصادي و سياسي و قطعنامه هاي چهار گانه و يحتمل پنج گانه و انزواي سياسي بي سابقه و همه و همه كه به بهانه ي دفاع از غرور ملي و عزم ايراني و چه و چه و چه بود؛ و نبود؛ اين كوتاه آمدن براي چه بود و آن كوتاه نيامدن براي چه؟
جواب:
الف. آن كوتاه نيامدن هم به شما ربطي ندارد؛ اين كوتاه آمدن هم همينطور
ب. آن كوتاه نيامدن نتيجه ي سياست هاي وطن فروشانه ي خاتمي بود و اين كوتاه آمدن نتيجه ي شجاعت و ميهن پرستي احمدي تژاد
پ. دو گرم مغز هم انصافا چيز خوبي ست

3. صدر اعظم آلمان؛ نخست وزير انگلستان؛ رئيس جمهور آمريكا؛ نخست وزير ايتاليا؛ و ... حكومت ايران را محكوم به نقض حقوق بشر مي كنند. نخست وزير روسيه پيشنهاد دوستي و مذاكره ي ايران و اسرائيل را مي دهد. (خاك و چوك)
واكنش برخي از شما: مرگ بر استكبار... مرگ بر اسرائيل... مرگ بر آمريكا... مرگ بر انگليس... مرگ بر جرمني(براي رعايت كردن وزن و قافيه و اينا) ... مرگ بر روس... اوه اوه اوه... درود بر روسيه؛ ولي كماكان مرگ بر اسرائيل.
جواب من به جواب آن برخي هاي بالا: باشد؛ قبول. ولي يك سوال: مي توان با بد انگاشتن و ناديده گرفتن نيمي از قدرت برتر اقتصادي؛ سياسي و نظامي دنياي امروز و چيزي در حدود يك دهم انسان هاي كره ي زمين به سوي پيشرفت و بي نيازي حركت كرد؟ آيا "اينتل" صهيونيست و "اِي اِم دي" امپرياليست را مي توان تحريم كرد؟
سوال: واقعا در كشوري كه از ريزپردازنده استفاده نمي كند؛ مي توان زندگي مترقي داشت؟
جواب همان برخي ها: بله كه مي شه؛ خوب هم مي شه...

حرف دل:
خيلي مشتاقم جواب هايي اميدوار كننده و خوشبينانه براي سوالهايم بيابم. در همين راستا درس و مشق و كار و زندگي را به امان خدا ول كرده ام و به تفكر مشغول شده ام. غافل از اينكه هر لحظه تفكرم مساوي با رنگ پريده تر شدن سوي اميد و افزايش تشويشات و درد هايم به طرز شديد و سستي و رخوت ناشي از غفلت اطرافيانم در ابعاد حديد است.

به اميد روزي كه "انسان" ارزش شود

Sunday, October 18, 2009

explanation, in-vain


بمب عاطفی غریبی در زندگیم منفجر شده که از امواجش هنوز منگم.
استخدام رسمی شرکت دوست پدر شده ایم و کاری که دوست داریم را انجام می دهیم.
درس ها و مشق ها عینهو "چی" روی سرمان ریخته اند. (طبق معمول البته)
ورزش را هم مگر می شود کنار گذاشت؟
خوب اینها را گفتم که حق بدهید اگر چند وقتی ست کم کار شده ام.
البته شاید هم حق ندهید،
ولی ایرادی ندارد.
تصمیم جدی به نوشتن دارم...
خیلی جدی...
یک نشریه هم در راه راه اندازیش هستیم،
آن هم خیلی جدی...
خلاصه که شیش سیلندر برگشته م،
و آماده م...
استارت زده شده است رفقا

Monday, September 14, 2009

شرکت در انتخابات و درد قلب من

اخیرا با مسئله ای درگیر شده ام که روانم را آزرده و قلبم را فشرده و ذهنم را مریض کرده است. افرادی که چشمشان را به تمام حقایق و واقعیات بسته اند و در دنیای خیالی و متوهم خود، در عین سرگردانی، در تقلا برای تنها جلب توجه از طریق متفاوت بودن هستند. این تفاوت جویی به هر قیمت، پدر من یکی را دراورده انصافا. عرض می کنم خدمتتان...
سه ماه پیش بود مه همین حضرات که گرد خِرَد بر وجنات و اثرات تجربه هویدا در صفات و بری از هرگونه کژی و آفات می نمایاندند، دست تاسف بر پیشانی می کشیدند که ای وای و ای فغان و ای درد بی درمان که موسوی و پوپولیسم و ناسیونالیسم و عوام فریبیسم وقص علی هذا! پای صحبتشان هم که می نشستی کلهم الاحجمعیتن منهای مقادیری مستثنی، بر این عقیده استوار بودند که موسوی پوپولیست است و والسلام. دلیلش هم همین است که اینقدر طرفدار دارد. البته بقیه اش را هم در دلشان می گفتند و عبارت بود از: و ما که کروبی خواه هستیم خیلی خفنیم چون متفاوت ارز قشر عظیم دیگریم! یبنده هیچ اظهار نظری نمی کنم که موسوی پوپولیست تر بود یا کروبی و گیریم که طرح نفری هفتاد هزار تومن دادن و پول نفت را ملی کردن و ضمایم دیگر اصلا پوپولیستی نیست و من احمق هستم، ولی مساله جای دیگریست.
سه ماه گذشته ست و از گوشه و کنار خبر می رسد که حضرات مربوطه شرکت در انتخابات را "اشتباه" تلقی می کنند و دوباره فریاد و فغان و آه و ناله شان بلند است که شکر خوردیم و شرکت کزدیم و آخرش شد "این" ! با کمال فروتنی عرض می کنم که همین "این" بخورد در فرق سرتان بلکه به خود بیایید و اینقدر توهم خفن بودن به واسطه ی متفاوت بودن صرف نصیب خودتان نکنید.
می خواهم تصور کنید سه ماه پیش را، و ما را در حالتی که تحریم کرده ایم و رای نداده ایم. بر فرض محال هم که موسوی یا کروبی رئیس جمهور از آب در می آمدند. آیا غیر این است که نظام مثلا مقدس مثلا جمهوری مثلا اسلامی با کمال قدرت و کما فی السابق و بل قدرتمند تر در عرصه ی پراکندن مرض در جامعه جولان می داد؟ نه این است مکه سپاه پاسداران با طیب خاطر به غارت و چپاول و تجاوز و ... می پرداخت و کسی جیکش هم در نمی آمد؟ یا خیال می کنید کهریزک و مکان های مشابه فقط دو سه ماه اخیر درست شده اند و جمع شده اند؟ آیه غیر این است که روشنفکران و نویسنده های ما از تزرس و فشار و اختناق و تهدید، حد اکثر به واردات شکر یا کمبود مدارس در مناطق محروم اعتراض می کردند و باقی مسایل گل و بلبل نمایانده می شد؟
من حقیقتا از درک این قضیه عاجزم که چه کسی می تونست فکر کند که در عرض سه ماه کار به جایی بکشد که خامنه ای از ترسش در نماز جمعه اشک تمساح بریزد و این همه بگیر و ببند و ضرب و شتم و فضاحت آشکار و عیان جلو چشم مردم قرار گیرد؟چگونه می شد که چند تا آخوند، تپ وتپ علیه چند تا آخوند دیگر بیانیه بدهند و موضع گیری های رادیکال و علنی اتخاذ کنند؟ چگونه تصور می شد که کسی جرات کند و خمینی و سیاست های او را از فرط بیچارگی زیر سوال ببرد و با نظام و اصل نمظام بازی کند؟
چطور دیگری می شد وجهه ی ملت ایران را در ازهان عمومی جهان در این حد تغییر داد و بون جووی و خوان بائز را به سرودن شعر برای ایران واداشت و جشنواره ی ونیز و مونترال رو سبز کرد و سه میلیون نفر آدم را در خیابان آزادی ریخت و ده ها مثال و نمونه ی دیگر؟
چرا؟
واقعا چرا شرکت در انتخابات اشتباه بود؟
چرا قلب من را به درد می آورید؟

Wednesday, August 26, 2009

طبقه بندی حزب اللهیون متعالی

در این مجال به مبحث پر طرفدار و پر مخاطب ارزشیون و طبقه بندی آنها می پردازیم. شایان ذکر است که واژه ی ارزشی، شامل طیفی از اقشار جامعه می شود که دارای یک سری ویژگی های ظاهری، اخلاقی و رفتاری می شود
1. برادر ارزشی نوع یک (بی آزار و در حد گوگولی)
خصوصیات ظاهری: اندام به شدت لاغر، نحیف، گونه های برجسته، ریش های نا مرتب و به شدت سیاه، مو های شانه کرده و روی پیشانی ریخته، پیراهن سفید روی شلوار (در این موارد پیراهن راه راه قرتی بازی تلقی می شود) شلوار پارچه ای مشکی، (شلوار طوسی از مصادیق مدرنیته و فشن محسوب می شود) کفش مشکی، بعضا پشت خوابیده (جهت سهولت در تعجیل در صفوف نماز)
ویژگی های اخلاقی: مامان، گوگول، بی آزار، دست و پا چلفتی، بی عرضه، بی جنم، بی عرضه
خصوصیات رفتاری: به کار بردن مکرر کلمات "خواهر"، "برادر". داشتن یک فقره شانه ی پلاستیکی در جیب سمت راست پیراهن، و یک شیشه محتوی گلاب، در جیب کیف یا شلوار. علاقمند به شجریان( شهرام ناظری نوعی کلاس محسوب می شود)، اجنتاب از هر گونه معاشرت با جنس مخالف، گفتن ذکر و ورد زیر لب در تقریبا تمامی ساعات شبانه روز
شغل های معمول: شاگرد فرش فروشی، شاگرد بزازی، شاگرد لبنیاتی، شاگرد سلمونی، شاگرد قالیشئیی، شاگرد مکانیک، و شاگرد یک سری شغل های دیگر
موارد استفاده: نمایش دادن برای اثبات مظلومیت مسلمانان، نماز های جمعه، راهپیمایی های روز قدس، بیست و دوم بهمن وغیره

2. برادر ارزشی نوع دو (تحصیلکرده و دانشگاهی)
خصوصیات ضاهری: کمابیش مشابه گونه ی نخست بوده، با چشمانی هیز و ور قلمبیده برای دید زدن در دانشگاه، زیر چشمان پف کرده، ریش های بعضا مرتب و خوشگل حتی، انواع پیراهن در رنگ های مختلف (غیر از چهار خانه) روی شلوار، کفش چرمی چینی مشکی، پا های پرانتزی. نیمی معطر به بوی گلاب داده و نیمی به بوی شدید عرق.
خصوصیات اخلاقی: هیز، بد دهن (در میان پسر ها) و به شدت با ادب (در میان کجع مختلط)، کمی تا قسمتی عقده ای ناشی از سرکوب شدن میل جنسی، حیران و متحیر در احوال روزگار، امیدوار به ارشاد خلق از طریق ظهور امام زمان، و البته اکثرا درسخوان
ویژگی های رفتاری: سر پایین و یا رو به دیوار هنگام صحبت با دختران، نگاه مستقیم به دختران از پشت و ریز کردن گه گاه چشم در جهت دقت بیشتر، ماهر در انجام حرکات فوتبالی، اکثرا دارای تیک های متفاوت عصبی اعم از چشمک، لب گزیدن، ناخن جویدن و غیره.
شغل های معمول: دانشجوی دانشگاه سراسری، دانشجوی دانشگاه آزاد، دانشجوی پیام نور، شاگرد صحافی
موارد استفاده: علاوه بر موارد نوع یک، به وفور در بسیج دانشجویی کاربرد دارند، توصیه های (کاملا) دوستانه به خواهران در خورد حجابشان، سفارش کردن دانشجویان منحرف به حراست دانشگاه جهت ارشاد و راهنمایی(!؟) که اغلب به تعلیق و اخراج منتهی می شود و البته موارد مشابه

3. برادر ارزشی نوع سوم (به اصطلاح، عرزشی)
خصوصیات ضاهری: وزن بالای صد و بیست کیلو، شکم ور قلمبیده، لبروان پر پشت، ریش مشکی پر پشت و نا مرتب، بوی شدید تعفن و عرق، پیراهن سفید ساده یا راه راه روی شلوار مشکی، چفیه به دوش (جهت پاک کردن همزمان دهان عرق و دماغ)، مجهز به سلاح سرد از قیبل چاقو، پنجه بکس، باتوم و گاز های نشاط (اشک) آور
خصوصیات اخلاقی: تند، خشن، ناراحت، ناراضی، خود بر تر بین
ویژگی های رفتاری: دغلی، دزدی، حقه بازی، مال مردم خواری، زنا کاری، بی ناموسی، بی غیرتی، بی همه چیزی
شغل های معمول: قصاب، بقال، حجره دار (در بهترین حالات)، مفت خور، جاکش (در بعضی حالات)، دارای پست های مهم دولتی از مدیر گرفته تا وزیر (در اکثر حالات)
موارد استفاده: توجیه و ارشاد جوان های منحرف با مشت و لگد و گاز، آرام کردن شورش های خیابانی با کشتار، اصلاح کردن زندانیان و خلافکاران از راه تجاوز فیزیکی به آنان و غیره و امثالهم،

Tuesday, August 11, 2009

کاملا علمانه، در باره ی از خود گریزی

مطلبی که خیلی اوقات مرا درگیر خودش می کند (شاید به علت فوق العاده زیاد بودن مورد هایش است) مساله ی از خود گریزی و از خود تنفر داشتن است که انصافا در بین ایرانیان عجیب بیداد می کند! مطمئنا این نکته را هیج کداممان به خودمان نمی گیریم و در دل خود می گوییم: "من؟" ! ولی باید خدمت مبارکمان عرض کنم که تنها در صورتی که جزو تعداد انگشت شمار اوریجینال دور و بر من باشید حق با ماست. و به احتمال خیلی زیادی (نزدیک صد در صد) از همان بیماری مزمن مرموز و مارموز و موزمار (!؟) رنج می بریم و خود خبر نداریم.
این مساله طوری در مملکت و فرهنگ ما نهادینه و مرسوم شده که بعضا عدم پیروی از مقتضیات آن نشانه ای از کاستی و بی عرضگی (در بهترین حالت) و جواد بودن، یا کول نبودن (در حالت بدتر) تلقی می شود.
این بیماری به طور کلی عبارت می شود از تعریف کردن یک سری الگو ها و هنجار ها، بدون دلیل، و صرفا از روی تقلید (عموما تحت تاثیر پاپ کالچر های هر زمان)، و پیروی کردن از آنان تا حد مرگ! البته این شکل و ظاهر بیماری ست و عوامل و عواقب آن بسیار شکل و واقعیت مخوف تر و مخرب تری دارد.
به نظر من ریشه ی این گونه طرز فکر منجر به بیماری در خانواده ها، و به طبع آن در فرهنگ و سنت ایرانی که به شدت تحت تاثیر اسلام و خرافه ها و باور ها و عادت های نادرست است، قرار دارد. در جایی که خانواده ها فرزندانشان را با دیگران مقایسه می کنند و یا در سنین کودکی و نوجوانی، وی را مجبور به اطاعت از امر خود، تنها به دلیل بزرگتر بودن و برخوردار بودن از عنوان "پدر" و یا "مادر" اولین بذر های تولید این بیماری کاشته می شود. به تدریج، با تداوم این رفتار ها، فرد خود ممکن است احساس می کند که واقعا چیزی از خود برای ارائه ندارد، و صرفا وسیله و عاملی ست در دست دیگران، و گم و رها شده در این دنیای پهناور.
اینجاست که زمان و موقعیت حساس فرا می رسد و قوه ی تشخیص و هوش فرد می تواند باعث رهایی اش شده و عدم وجود آن، وی را از پا درآورد. علم، هنر، مهارت، ورزش و غیره و امثالهم، از مقوله هایی هستند که بصورت فردی قابلیت پیشرفت و عرض اندام و در نتیجه تولید اعتماد به نفس را برای هر کسی فراهم دارند و نه تنها به عنوان دستگیره ای برای پیشرفت، بلکه در شکل اسبابی در جهت اثبلات وجودی و قابلیت شخصیتی و توانایی فردی هر کس می توانند به ایفای نقش بپردازند و اعتماد به نفس لازم و از بین رفته را به وی برگردانند...
ولی فاجعه زمانی رخ می دهد که فرد به وضعیت موجود عادت کرده و در یا در حالت بدتر دست به تحرکات انحرافی بزند که نتیجه اش همان از خود گریزی ومفرط و فزاینده، و گم گشتگی و سرگردانی، و در نهایت از پا در آمدن به انواع اشکال احساسی، خانوادگی و غیره خواهد بود.
اینجاست که یا با شخصیت هایی افسرده و مَنیک مواجه می شویم، که یا در دنیای ذهنی و خیالی خود سرگردانند، و یا با چنگ زدن به عوامل انحرافی بیرونی (اعتیاد به مواد مخدر، الکل، سیگار، سکس) و یا تبعیت کورکورانه از یک سری مواد آماده شده و جویده شده و فراهم شده برای همین منظور (که در دنیای امروز و در اینترنت و تلویزیون و دیگر رسانه ها به وفور یافت می شوند) سعی در پس زدن و دور کردن و یا گم کردن (هر چند خیالی) این مساله می کنند. که دیگر لازم نیست به بررسی نتایجش پرداخته شود.
آیتمی که نقش جالبی در همین ضصیه بازی می کند، فرهنگ مرسوم، یا به قولی پاپ کالجر است که در دنیای امروز خواهی نخواهی در پاچه است و کمتر ذهنی است که توان آلوده نشدن از آن را ندارد.
پاپ کالچر یا پاپ آرت، جدا از مفهوم قابل احترام هنریش، در بر دارنده ی یک سری عادت ها، باور ها و فرهنگ های به شدت ساده شده، و عوام (همه) فریبانه است، برای کسب درآمد و رونق تجارت صاحبان آن. لازم به ذکر است که همه چیز می تواند مشمول این نام شود و صرفا هنر پاپیولار نیست که در آن می گنجد و گاه کاملا برعکس است و این بستگی به کاربر آن دارد.
بیماری ای که اخیرا در بین جوانان و نوجوانان به خصوص ایرانی شایع شده است، همین روند برعکس را طی می کند. یعنی سعی در جلب توجه و فراموش کردن حس از خود گریزی، با تمسک به آنچه پاپیولار نیست و گاها نفی فرهنگ پاپیولار.
این قبیل افراد با تعریف یک سری مفاهیم عمدتا مجازی و فاقد ارزش خارجی و حتی کاربردی، و همچنین یک سری لغات گنگ و فاقد ارزش علمی/لغوی (مانند "باحال" ، "کول" و "جواد"، "خز" و عیره) و با دسته بندی کردن انواع و اقسام مقولات از اسم افراد گرفته تا شکل پرچم یک تیم فوتبال، و تا آنجایی که هوششان اقتضا می کند، سعی در مهم و متفاوت جلوه دادن خود می کنند و آنچه را که خودشان تشخیص در خارج بودنش از آن محدوده و تعریف داده اند را غیر فابل عرضه، فاقد ارزش و "بد" می دانند. و فاجعه دقیقا همین جا ست.
تداوم این رفتار باعث بوجود آمدن حالتی می شود که فرد، دیگر توانایی تشخیص خواسته ها وعلایق خود را نداشته و مدام در سرگردانی به سر می برد. تفکر و استدلال این گونه افراد (عموما) به جای علم و منطق به شدت بر پایه ی توهمات، تخیلات و برداشت های شخصی سوار بوده و در نتیجه غیر قابل اتکا و استفاده می باشند. مشخص است که سرگردانی و عدم رضایت همیشگی از وضع موجود، نتیجه ی دیگری جز افسردگی نداشته و آن نیز خود در صورت عدم درمان به موقع، به ناکامی و از پا در افتادگی منجر خواهد شد.
شخصا علاج این بیماری را در تفکر عمیق و درست، و صد در صد با کمک گرفتن از کتاب ها و یا انسان های متخصص می دانم. ولی از عواقب این بیماری عدم توانایی در تشخیص آن را می توان شمرد که در نتیجه ی همان تفکرات بی پایه و استدلال های اشتباه است که در آن صورت توصیه می کنم هر کداممان حد اقل ماهی یک بار به یک دکتر روانشناس مراجعه کنیم تا در صورت بیماری، لا اقل تشخیصش را بدهیم.
نه؟

Friday, August 7, 2009

اندر احوالات ظهور آقا و به بهانه ی اینکه تا داغ است بچسبانیم

دوگانه گاه روزی که آفتاب بلند بود و دیوار حاشا هم همچنین، مور به کار خود مشغول بود و پرزیدنت احمدی هم به پراکندن قسط و عدل، پس از انباشتن مقادیر فراوانی از خوراک آشغال ولی ارزان سلف، و در گذار به بوفه ی برق جهت شستن مزه ی دهان با یک فقره اینستنت کافی، دو فروند برادر ارزشی رویت نمودم تیپیکال، که سر اندوه به پایین افکنده و دست افسوس بر محاسن می کشند و آه و ناله و فغانشان بلند است که : "اگر آقا ظهور کند!" .
من را گوئی، از شدت تعجب و تحیر و عجز در تدبر، مانده بودم بگریم یا خنده کنم!
اندر احوالات این حکایت که این رشته سر دراز دارد و قص علی هذا...
اما ذکر نکاتی چند را در این مجال مغتنم شمرده و عرض می نمایم که آخر آقایتان را با ما چه کار؟ دِ اگر بزند و همین فردا جناب آقایتان ظهور به هم رسانند و طبق تخمین دقیق و علمی بنده با سیصد و سیزده فقره آرنولد و رامبو به جنک امپریالیسم و کمونیسم و کاپیتالیسم و تمام "یسم" های دیگر بروند و پس از سیصد و سیزده سال (مثلا) پیروز شوند و پوز همه ی مستبدان از نرون گرفته تا پوتین (و احتمالا اسلافشان را نیز همچنین) به خاک بمالند و دنیا را پر از عدل و داد ( نه از نوع احمدی نژادیش البته) بکنند، دیگر ما برای چه زندگی می کنیم؟
تصور کنید دنیایی بدون درد، رنج، فقر، گرسنگی، ظلم، استبداد، احمدی نژاد و... جدا این دنیا زیباست؟
اینجاست که به کلام معروف جناب "لستر برنهام" در فیلم "امریکن بیوتی" می رسیم که: "دقیق تر نگاه کنید"...
جدا در دنیایی که ظلم نباشد، آیا عدل مفهومی خواهد داشت؟ و اساسا یک ارزش شمرده خواهد شد؟ عدل در مقابل چه؟ برای چه؟ همه چیز گل و بلبل است دیگر! همین ها را به مفاهیم دیگر تعمیم دهید و ببینید که آیا اساسا به چه انگیزه ای می شود در این جهان خیالی زنده ماند و زندگی کرد؟ آیا این دنیا ظرفیت همچون سیستمی را دارد؟ دنیایی بدون فقر؟
مفاهیم کمی سخت شدند...
اصلا بیایید از همان اصول و اعتقادات برادران ارزشی استفاده کنیم و ببینیم اگر ظهور مفهموم خارجی دارد، پس دیگر قیامت چه مقوله ایست؟ اگر بعد ظهور دنیا پر از عدل و داد می شود چرا در قیامت منافق وجود دارد که از هراسش به این سو و آن سو می دود؟ و زن شیرده بچه اش را فراموش می کند و هراسان می شود (طبق آیات مثلا شریفه ی قرآن مثلا کریم) ...
بله جانم... نزدیکتر نگاه کنیم و ببینیم که در طول تاریخ و تمدن ده هزار ساله ی بشر، ما (بشر) یک سری بیمار و در واقع مجنون تحویل و پرورش داده ایم و این نیاز های بیمار گونه ی ناشی از ترس و نادانی و جهل و انواع و اقسام اختلالات روانی دیگر باعث شده اند که دست به ابداع مفاهیم تخیلی ای بزنیم که هیچ گونه ارتبطی با منطق و علم نداشته اند و دقیقا به همین خاطر نه می شود ردشان کرد و نه اثباتشان! صرفا ساخته و پرداخته شده برای برداشت اذهان و افکار خسته، مریض، نادان و نیازمند که ناکامی ها و ناتوانی ها و حتی مقتضیات و محدودیت های طبیعی خود و دنیا را بر گردن آنها افکنده و سپس در مقابل آن قدرت ماورائی و لایتناهی به پرستش و سجده درآیند هستند.
شاید بگوئید که این مساله کاملا شخصی ست و هر فردی آزاد در انتخاب آن است. بنده با کمال پرروئی می گویم که نخیر. این گونه نیست، و تا جائی که این تفکرات از اعماق ناراستی های روانی یک فرد بر می آید دیگر نتها به خودش مربوط نمی شود، چرا که چگونه فردی بیمار می تواند باقی اطرافش را آلوده به ویروس نادانی نکند؟ فرزندی سالم تربیت کند؟ و نه این است که فرزندش نیز بیمار بار خواهد آمد؟ و همینطور الی الآخر؟
ببینید به کجا کشیده شدم! گفتم که، این رشته سر دراز دارد ملت، و دل من از درازی آن خون است. فعلا مهدی جان را بگیرید و اندر احوالاتش تدبر کنید تا پست بعدی.
روزهایتان پر از شادی باد

مقدمه ای بر اینکه اصولاٌ "چرا" ؟

اساسا اعتقاد دارم که آگاهی رو نمی شه کرد تو پاچه ی ملت، و اینکه تقریبا سخت ترین کار دنیا و هم ردیف شکستن شاخ دیو و ایناست. برای دادن آگاهی و از بین بردن نا آگاهی ها، اول باید مخاطب رو انگیخت تا نیاز به تغییر رو در خودش حس کنه و به عنوان یک محرک پتانسیلی برای دریافت رو درش ایجاد کنه. این انگیزش هم بر حسب شرایط و مقتضیات می تونه خودش متغیر باشه، و درک و استفاده ازش به شدت امر حساسی.
در این مکان و زمان بخصوص، بنده همت به این امر خواهم گمارد و با برجسته کردن تضاد ها در رفتار ها و اندیشه هایی که از اطرافم می گیرم و تجربه می کنم قصد در نمایاندنشون به عنوان فید بک، خواهم داشت که انگیزه ی مذکور فراهم، و پتانسیل مربوط ایجاد، و تغییر لازم اعمال گردد.
البته با علم به اینکه روش بالا مطمئنا بهترین در نوع خودش نیست، و همچنین با در نظر گرفتن این نکته که "بالاخره باهاس از یه جایی شروع کرد دیگه!"، از هر گونه پیشنهاد، انتقاد، مباحثه، مجادله، مخامصه، مباطله(!؟) و غیره و امثالهم استقبال ویژه به عمل می آید.