Sunday, June 2, 2013

کاملا احساسی، درباره ی ما و چیزی که فکر می کنیم زندگی اش می کنیم

379646_527949300573815_303148931_n
عکس ها و  ویدئو های ترکیه رو می بینم و یاد داستان های بعد انتخابات هشتاد و هشت تو ایران میفتم. می شه کسی اون موقع تو خیابون بوده باشه و این روزها یادش نیفته؟ می شه کسی توی خیابون بوده باشه و باور نداشته باشه که با دیدن هزارها نفر از “مردم” اطرافش از مهیب ترین، شدید  ترین و غریب ترین احساسات زندگیش پُر نشده باشه؟
عکسی رو می بینم که یه خیابون دراز داره، و از یه جایی به بعد، تا جایی که دیده می شه “مردم” جمع شدن: کلمه ای که بیشتر از هر چیزی تو ادبیات سیاسی همه جای دنیا ازش استفاده و سو استفاده می شه و کمتر به مفهومی که داره فکر می شه. جلوی مردم، یه سری پلیس با گارد و لوازم و کس شر های آشنا صف بستن. کسی هست که توی خیابون بوده باشه و از دیدن این پلیس ها منزجر نشه؟ کسی هست که از چیز دیگه ای بیشتر از گاردی ها و بسیجی های سرکوب کننده ی “مردم” توی زندگیش متنفر بوده باشه؟
همین الان که تو جای گرم و نرم و راحت نشستیم، یکم جرات داشته باشیم و فکر کنیم، توی همین دو سه سال گذشته که داستان خیابون های ما و “مردم” ما جمع شد، کمرنگ شد و این اواخر هم کم مونده بود به داستان یک “آیت الله” ختم بشه، چقدر برای اون  قوی ترین احساساتی که درگیرش شدیم مستقلا، شخصا یا جمعی وقت و انرژی گذاشتیم؟ یا چیزی که تو کف خیابون دنبالش بودیم رو پیدا کردیم و واسه ی همین راحت نشستیم سر جاهامون؟
زندگی ای که از ما گرفته شده همینه دوستان من: نداشتن وقت برای صرف کردن روی شورانگیز ترین احساسات و عمیق ترین تنفر هایی که تا بحال بصورت همزمان، و در ابعاد چندین هزار نفری تجربه کردیم.
وقتی که شد صرف استارباکس طبقه متوسط گونه، آه و ناله های آبرومندانه مآبانه و  دنبال کردن و خندیدن و ارضا شدن از سیرک های به شدت بد کوریوگرافی شده ی حکومت محورانه.



همین
Untitled

No comments:

Post a Comment